آرشیداآرشیدا، تا این لحظه: 12 سال و 27 روز سن داره

آرشیدا خورشید زندگی ما

کلمات جدید نفس من

همونطور که قول داده بودم این پست مخصوص حرفا و کارا جدید آرشیدا نفسه مامانه. به اعضای بدنی که بلد بود و نشون میداد میمی و شکم هم اضافه شده. وقتی پیپی میکنه میگم پیپی کردی؟ اونم پوشکش رو میگیره و خیلی ناز میگه بیبی. صدای گربه و سگ و جوجه و مرغ و خروس و گاو و ببعی و کلاغ و قورباغه رو که خیلی وقته میگه جدیدا میگیم خرس چی میگه, میگه خخخخخخخخخخخخ تازه حال داشته باشه دستاشم میاره بالا. به دمپایی و کفش و صندل میگه داببایی به گوجه سبز و گوجه فرنگی و توت فرنگی میگه گوجه بعضی اوقات ذوق میکنه از دالی بازی میاد گازم میگیره یا موهامو میکشه. بهش میگم گاز نه بوس. یا موهام رو نکش ناز کن. الان دیگه تا میاد بک...
12 خرداد 1392

یک سوال و جواب وبلاگی

این یک سوال و جواب وبلاگی هست. با اینکه سوالات یکم خصوصیه ولی به بیشترشون پاسخ دادم. ممنون از مامان تسنیم که منو دعوت کرده بودن. منم مثل بقیه دوستان  3 نفر رو به این دوره با مزه دعوت میکنم. راحله جون مامان هوراد آتنا جون مامان روشا زهره جون مامان آریان 1-بزرگترین ترس ات در زندگی؟ اینکه بد بمیرم یا پیری بدی داشته باشم.   2-اگه 24 ساعت نامرئی میشدی چیکار میکردی؟ یه جاهایی میرفتم و یه کسایی رو میدیدم. 3-- اگر غول چراغ جادو، توانایی برآورده کردن یک آرزوی 5 الی 12 حرفت را داشته باشد،‌ آن آرزو چیست؟ یک میلیارد پول 4- از میان اسب، پلنگ، سگ، گربه ...
11 خرداد 1392

سفر مشهد

سلاممممممممم دوستای گلم منو ببخشید برای تاخیر توی آپ کردن وبلاگ. خیلی درگیر بودیم این روزا و نت هم در دسترسم نبود. از روزی که بابای آرشیدا اومد خونه براتون میگم  تا امروز. روز 26 اردیبهشت بابایی اومد و آرشیدا بسیار بسیار خوشحال شد و سر از پا نمیشناخت. باورتون میشه اون روز همش الکی میخندید و همه غذاهاش رو هم از دست بابایی تا تهش خورد. فرداش من یه آزمون استخدامی داشتم و با بابایی 7 صبح رفتیم و 12 اومدیم خونه. مامانم میگفت میرفت پشت در اتاقم و هی میگفت مامانی. ظهر هم دختر خالم و همسرش و دخترشون صبا خانم مهمونمون بودن. فرداش رو بابایی استراحت کرد و عصری هم بیرون رفتیم و بعد شروع به جمع کردن وسایل ک...
7 خرداد 1392
1